سوم

نه وبلاگ نویس حرفه ای هستم ، نه حتی نویسنده ی خوبی .فقط مینویسم .ساده و روان برای دل خودم . عامیانه گاه کتابی گاه جاهلانه

سوم

نه وبلاگ نویس حرفه ای هستم ، نه حتی نویسنده ی خوبی .فقط مینویسم .ساده و روان برای دل خودم . عامیانه گاه کتابی گاه جاهلانه

باران


تازگیها دیگر باران نقل مکان کرده، از پشت پلک هایم به پشت پنجره
هوای دلم اما، همچنان ابری است.
چند وقتی است دچار فراموشی شده ام
یادم نیست چطور باید دلتنگت شد،چطور دلتنگی کرد.
جای خالیت پر شده انگار
یا شاید دلم از بس که تنگ شده مرده.
نه که یادت نباشم، نه
گهگداری جای خالی بارانِ پشت پلکم، بد جوری توی ذوق میزند.
به هر حال شده ای آتشِ زیر خاکستر .
میترسم ببینمت و باز باران به خانه اش برگردد.

آخ..

آخ ...
دستام یخ کرد
قلبم تیر کشید
اشک تو چشمام حلقه زد
داشتم سکته میکردم
چقدر تبدیل ابراز علاقه به جملات ساده و بی منظور سخته
همش 3 دقیقه هم نشد
اما هنوز دستام داره میلرزه
هنوز قلبم تیر میکشه
و دارم خفه می شم از بغض
آخ خدایا چرا اینقدر سخته؟؟


ترس

تازگیها ترسو شدم

من

منو ترس

باورم نمیشه

اما میترسم

خودمم متعجبم که ترسم از چیه

من که ابراز عشقمو کردم

من که جواب ردم رو شنیدم

من که رونده شدم

دیگه از چی میترسم

حالا که کوس رسوایی دلم زده شده دیگه واسه چی میترسم؟؟؟؟!!!


همین پریروز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

sms

رو تختم دراز کشیده بودم خوابم نبرد
گوشیمو برداشتم
sms
نوشتم: خوابم نمی بره...!!ا
... ......سکوت...
... ... ... ...یخ شدم
هیشکی نبود که براش اینو بفرستم...پاک کردم متن رو
چیزی که هزاران بار تجربه کردم !!!ا
خیلی حس بدیه !
خیلی بد ! بی نهایت بد !
ای کاش خدا موبایل داشت تا میشد اینجور موقع ها بهش اس ام اس کرد !
خدایا شماره موبایلت رو برام میفرستی





پ.ن: نمیدونم این متن رو کی نوشته ولی دقیقاً حس و حال و کاریه که من خیلی از شبها انجام میدم